ستیای نازنینمستیای نازنینم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

چراغ خونه ی ما

واکسن 6ماهگی+خبرای جدید

تو پست قبلی نوشتم که به خاطر مریضی و بعد هم انتظار برای اومدن خاله جون باعث شد که با ده روز تاخیر واکسن عسل خانومم رو بزنیم کلی هم استرس داشتم چون از واکسن 6ماهگی خیلی بد میگفتن خلاصه که پنجشنبه صبح به همراه دانیال راهی بهداشت شدیم و اول رفتیم برای قد و وزن که خدارو شکر همه چی خوب بود ولی من که میدونستم دخملیه تپلم لاغر شده چون دوهفته قبل وقبل از مریضیش وزنش بود 8900 هفته بعدش شد 8700 و تو بهداشت بود 8600  درسته وزنه ها یکی نبودن اما من که میدونم دختر نازنینم تو این مدت اصلا خوب شیر نمیخورد.حتی خاله ندا هم که اومد میگفت واااااااااااای چقدر خاله جونم لاغر شده ...بگذریم                قد:69  ...
25 آذر 1392

چندتا عکس...

مامان جون الان زنگ زد وگفت دارین چیکار میکنین گفتم  من وندا داریم از ستیا خانومم عکس میندازیم  به دستور مامان جون چندتا عکس که داغه داغه چون همین الان انداختیم رو میذارم اینجااااا موهای دخترم بلند شده هاااااااااااا     قربون اون کفشات برم مامان جونممممممممممم     عاشق تابش شدههههههه...حتی خاله جون این تو میخوابوندش     فدای تو چراغ خونه ی مااااااا   ...
22 آذر 1392

ورود به هفت ماهگی واین روزای ما

تو این چند وقته خیلی اتفاقا افتاد که هم شیرین بودن وهم تلخ ولی خدا رو شکر میکنم که الان شاد وخوشحالم برای تعطیلات عاشورا وتاسوعا طبق رسم هر ساله رفتیم شمال و این روزا رو در تکیه گردشی گذروندیم...پارسال تو تکیه وقتی بچه کوچولوها رو میدیدم بغل مادراشون قند تو دلم آب میشد وقتی فکر میکردم که سال دیگه همین موقع نی نی من هم در آغوشمه و خدارو شاکرم که ستیای نازنینم امسال در آغوشم بود وتو مراسم امام حسین با هم شرکت میکردیم...بعد از عاشورا رفتیم ویلای بابابزرگ ارسلان تو فریدونکنار یه یک روز نصفی هم اونجا بودیم ودخملم کلی جاهای خوشگل رفت والبته دریا هم سومین بار بود که میرفت ولی اینبار بیشتر محیط اطرافش رو درک میکرد آخه دخملیه ما حسابی خانوم شده شنبه...
15 آذر 1392
1